او مرید و همدم شهریار بود
به گزارش عطر و تن یك روز از روزهای خدا به رادیویی كه تازه خریده بود، گوش می داد و صدایی شنید كه می گفت «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» و از آن لحظه به بعد، فكر پیدا كردن شاعر این شعر و دیدار با او رهایش نكرد، عطش این اشتیاق فلك را هم خوش آمد و دست معلم جوان آذرشهری را در دست شهریار شعر ایران گذاشت.
در بین تصاویر استاد شهریار و مریدان او عكس جوانی به چشم می خورد كه چهره اش بی شباهت به احمد شاملو نیست، او «بشیر فرهخت» معلم آذر شهری است كه شهریار را تا لحظات پایانی عمرش همراهی كرد. گفت وگوی زیر بخشی از خاطرات این شاعر و نویسنده از 70 سال شیفتگی است.
آدم ها پیر كه میشوند، شبیه هم میشوند، صدای شهریار دیگری را از پشت تلفن می شنوم، از او وقت مصاحبه میگیرم، كوچه پس كوچه های خیابان عباسی تبریز را زیر پا می گذارم و خانه ای نوستالژیك و قدیمی ما را به جوان شیفته روز گذشته و پیر شوریده امروز میرساند.
به رسم میهمان نوازی، در خانه را باز گذاشته و با لبخند به استقبالمان میآید، دخترش و محمد علی مشكینی، عكاس، فیلم ساز و دوست او هم ما را در طول مصاحبه همراهی می كنند. قاب هایی از تصاویر و دست خط استاد شهریار هم در طاقچه های قدیمی خانه به چشم می خورند.
بشیر فرهخت در مورد 70 سال همراهی با محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) به ایسنا میگوید: شهریار، شاعر اشك ها بود و همیشه گریه می كرد، همانطور كه آدم های عاقل همیشه دلشان خون است، دل او هم خون بود. عكسی را كه میبینید، شهریار فقط برای دو نفر زیرنویس و هدیه كرده است، من و حسین شهسوارانی كه بعدها معاون وزیر دادگستری وقت شد.
وی ادامه می دهد: طوری با استاد مانوس شده بودم كه هر دو اگر یك هفته یكدیگر را نمی دیدیم، اشكمان درمی آمد، آن سال ها من رئیس اداره جوانان شیر و خورشید (هلال احمر كنونی) در خیابان حافظ تبریز بودم و استاد زیاد به آنجا می آمد.
وی می گوید: سال 1329 من دبیر بودم و برای نخستین بار صدای گریان شهریار را از رادیوی آلمانی كوچكی كه تازه خریده بودم، شنیدم كه گریان می گفت «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا»، ادامه غزل را كه خواند به خودم قول دادم شاعر این شعر را پیدا كنم.
پسر خاله شهریار، رئیس دبیرستانی بود كه من معاونش بودم
این شاعر می افزاید: هیچ كار خدا بی حكمت نیست و حمید تراب تركی، رئیس دبیرستانی كه من در آن بودم، پسر خاله استاد بود و به من گفت «حالا كه انقدر منقلب شدی، مژده ای برای تو دارم، شهریار، پسر خاله من است». تركی قول داد تا استاد را به آذر شهر دعوت كند.
وی بیان می كند: تركی، من و شهریار را به صرف شام به خانه اش دعوت كرد و وقتی با شهریار آشنا شدم كه تازه از نیشابور برگشته و شوریده تر از هر وقت دیگری بود، ارتباط معنوی میان ما قوت گرفت و خیلی با هم مانوس شدیم، تمامی میوه های نوبرانه باغ پدری در آذرشهر را برای استاد گلچین می كردم.
وی اضافه می كند: من دهقان زاده و خجالتی بودم و اوایل سكونتم در تبریز و زمانی كه استاد خانه ای در كوی شهریار باغ گلستان تبریز اجاره كرده بود، روی دیدن او را نداشتم، اما بعد از انتصابم به سمت معاونت دانشسرای پسران و ریاست شیر و خورشید به هر بهانه ای استاد را در جلسات مختلف دعوت میكردم. حدود 10 قطعه شعر در قالبهای مختلف در وصف استاد شهریار سروده ام كه بیشترشان در مجلات مختلف به چاپ رسیده است.
فرهخت در ادامه از علاقه معاون وزیر دادگستری وقت به شهریار می گوید: شوق دیدار او با شهریار با روزهایی مقارن شده بود كه استاد حال روحی خوبی نداشت و در را به روی همه بسته بود و روزنامه ها حال استاد را با تیتر « شهریار، پیامبر گوشه انزوا» شرح می دادند، شهسوارانی توسط یكی از تاجران فرش تبریز با من آشنا شد و از من خواست تا او را به دیدن استاد ببرم كه در نهایت دیدار او با شهریار محقق شد و این دو دوستان خوبی برای هم شدند.
روزهای پایانی عمر شهریار
وی با اشاره به تماس استاد شهریار در ایام پایانی عمرش با او می گوید: در ایام پایانی عمرش از شهرزاد، دختر بزرگش خواسته بود تا با من تماس بگیرد و چند وصیت به من كرد كه یكی از آنها این بود كه بعد از فوت، من استاد را در قبر بگذارم.
دوست استاد شهریار می افزاید: سه تن از پزشكان حاذق كشور و منتخب استاندار آذربایجان شرقی متشكل از دكتر پورعجم كه هنوز هم در قید حیات است، مرحوم دكتر عطاری دهخوارقانی و دكتر شكاریان، طبابت شهریار را در ایام پایانی عمر برعهده داشتند و تصمیم نهایی برای ماندگار شدن شهریار در ایران را هم آنها گرفتند.
وی ادامه می دهد: شهریار ابتدا در بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز و سپس در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پنج روز بعد همانجا جان سپرد.
فرهخت با اشاره به سالروز فوت شهریار شعر ایران می گوید: طبق وصیت خود استاد، او را من در قبر گذاشتم، در همان موقع آقای عبدالعلیزاده، استاندار وقت آذربایجان شرقی هم در محل دفن حاضر بود و اساتید و میهمانان زیادی جهت شركت در مراسم خاكسپاری او آمده بودند و شهریار در مقبره الشعرای تبریز به خواب ابدی فرو رفت.
بشیر فرهخت، متولد یكم مهر ماه سال 1309 در دهكده قدمگاه از توابع شهرستان آذر شهر در آذربایجان شرقی و فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تبریز است، او برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن فرانسه رفته و با پیش آمدن برخی مشكلات، تحصیلات در فرانسه را نیمه كاره رها كرده و به تبریز بازمی گردد.
فرهخت، با سرودن شعر «اروند رود» مشهور و به سمت معاونت دانشسرای پسران منصوب و سپس به علت علاقه به تربیت جوانان به سمت ریاست جوانان هلال احمر منتصب می شود، فرهخت الان در آستانه 90 سالگی قرار داشته و از او بعنوان نویسنده و شاعر یاد می شود.
گفتگو از نسرین سوار-خبرنگار ایسنا در آذربایجان شرقی
شعر زیر را «بشیر فرهخت» در وصف شهریار سروده است:
شاعری چون شهریار در هیچ دورانی ندیدم
ماجرای عشق او را حد و پایانی ندیدم
آنكه بخشیده عطای شهریاران بر لقاشان
بی نیاز از وی به دنیا شاه و سلطانی ندیدم
شاعری با اعتبار و سیدی والا تبار
سیره اش غیر از معارف، علم قرآنی ندیدم
كاخ اهدایی شاه را رد نمود، مانند او
شهریاری در جهان با فرّ یزدانی ندیدم
عاشقی بامعرفت چون گهری نایاب بود
در غنای طبع مثلش بهر و عمانی ندیدم
آدمی را گوهری چون دانش و فرهنگ نیست
بهر انسان آفتی جز جهل و نادانی ندیدم
مدح مولا را از او بهتر نگفته هیچ كس
در بین شاعران، چون او غزل خوانی ندیدم
غزل و شعر بسیجش، شاهكار جنگ بود
در وطن خواهی و غیرت همچو شهریار، ایرانی ندیدم
زاده زهرای اطهر، عاشق زار حسین
آل طاها را به از او مرثیه خوانی ندیدم
در صنایع در بدایع، استادی بی بدیل
برتر از عرفان نابش هیچ عرفانی ندیدم
شهرتش اندر غزل پیچیده در اقصای عالم
مثل بابا طاهرش گریان و نالانی ندیدم
مشكلات شاعران را فی البداهه حل می كرد
هیچ گفتار از بیانش، سهل و آسانی ندیم
در سخن گفتن نظیر سعدی شیراز بود
در غزل جز حافظ او را طالی و ثانی ندیم
رقت قلبش فزون از آب اقیانوس بود
همچو اشك دیدگانش درّ غلطانی ندیدم
رهبر ایران زمین آمد به دیدارش به تبریز
در كرامت میزبان و همچو مهمانی ندیدم
مدت 30 سال با هم آشنایی داشتیم
باوفا از شهریار، یاری و جانانی ندیدم
صد هزاران آشنا و دوست مشفق داشتیم
بین ایشان چون «حسین شهسوارانی» ندیدم
او ریاست داشت بر دیوان عالی سال ها
خانه مظلومی از وی رو به ویرانی ندیدم
در بین این دو من چون حلقه وصلت شدم
زین عمل داند خدا هیچگاه پشیمانی ندیدم
دختری با یك نگاهش آتش اندر دل نهاد
هیچ وقت او را رها از این پریشانی ندیدم
نام او بوده ثریا مستعارش گشت «پری»
یك دم او را فارغ از عشق و پریشانی ندیدم
عاقبت مفتون او شد و از پزشكی باز ماند
این چنین آشفته و مجنون به دورانی ندیدم
ماجرای عشقش افتاد بر زبان ها تاسش از بام
در منای عشق چون او طرفه قربانی ندیدم
نام نیكش مانده اندر روزگاران یادگار
خوشتر از آخر عمرش هم پایانی ندیدم
هر كسی فرهخت با یاران خود مشهور شد
من در عمرم مهربانتر زین دو یارانی ندیدم
منبع: عطر و تن
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب