خاطره ای از دیدار با جلال آل احمد

خاطره ای از دیدار با جلال آل احمد به گزارش عطر و تن حسن کامشاد با بیان به این که «جلال آل احمد» از تحصیل کرده های پرورده در فرنگ خوشش نمی آمد و همه را «غرب زده» می پنداشت، از دیدار با او بعد از بازگشت از انگلستان می گوید.


به گزارش عطر و تن به نقل از ایسنا، حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبی در کتاب «حدیث نفس» یا «خاطرات رسته از فراموشی» در بخشی از خاطرات خود که به دوران بعد از بازگشت او (سال ۱۳۴۰) از تدریس در دانشگاه کمبریج انگلستان و هم دریافت مدرک دکتری و نوشتن رساله ای درباره نویسندگان معاصر ایران برمی گردد، ذیل عنوان «در خانه آل احمد» نوشته است: «پس از چاپ نخست «حدیث نفس» شماری از خوانندگان جوان سراغ آل احمد را در صفحات این خاطرات گرفتند و از غیبت او گله کردند. من از آل احمد تنها یک خاطره دارم که امیدوارم خاطر هوادارانش را نرنجاند.
در اولین روزهای بازگشتم از انگلستان به تهران، دوستم امیرحسین جهانبگلو گفت آل احمد می خواهد ترا ببیند. صبح جمعه ای مرا به خانه وی در جاده قدیم شمیران برد - در کوچه ای که نیما یوشیج هم همان جا منزل داشت و سیمین دانشور، همسر جلال، هنوز در همان جا زندگی می کند. زن و شوهر به استقبال ما آمدند و در حالیکه امیر و سیمین سرگرم گفتگو به درون ساختمان رفتند، جلال دست مرا گرفت و به سمت باغچه بزرگ پر از درختان میوه خانه برد. من جلال را قبل از رفتن به انگلستان یکی دو بار بیش تر ندیده بودم، آشنایی چندانی با او نداشتم ولی شهرت گوش تلخی ( گوشت تلخی) و کج خلقی اش را شنیده بودم، ازاین رو آن روز از ابراز صمیمیت او کمی جا خوردم. جلال چکمه لاستیکی ساقه بلند پوشیده بود قبراق به بستر پالیز درخت ها که تازه آب داده بودند پا نهاد. «جعفر خانِ» تازه از فرنگ برگشته - که من باشم - از شما چه پنهان، شیک و پیک و نونوار به دیدن نویسنده نامدار و همسرش فرزانه اش رفته بود! لحظه ای لب باغچه درنگ کردم، ولی آل احمد که انگار اصلا حالی اش نبود، دیده بر شاخ و برگ و بار درختان، همچنان به سخن افزود: «شنیده ام رساله ای در باب نویسندگان معاصر ایران به انجلیزی نوشته ای و نامی هم از ما برده ای، چه بوده است آن حکایت؟» خواهی نخواهی سر به زیر به دنبال اش رفتم و تا مچ پایم به گل نشست... به زحمت گام برمی داشتم و دستپاچه در پاسخ او چیزی بلغور می کردم. اندکی گذشت و او کماکان پیش می رفت، دل آزرده نگاهی بازخواست کننده به چهره او انداختم. پوزخندی شیطنت آمیز زیر سبیلش موج می زد. تردیدی برایم نماند که این کار او حساب شده و عمدی است. تصمیم گرفتم چیزی به روی خود نیاورم و هر طور شده از او رودست نخورم. از سر کفش و جوراب و شلوار گذشتم و شلنگ و تخته اندازان شانه به شانه اش رفتم و گپ زدم. وقتی به داخل ساختمان رفتیم و سیمین خانم ریخت آب کشیده و سر و وضع گل آلود مرا دید، پیش دوید و جلال را به عتاب و خطاب همسرانه بست. ولی من خویش را از تک و تا نینداختم، دست جلو را گرفتم، گفتم «تقصیر از جلال نبود، من خود چنان عاشق گل و گیاه و درخت و نهالم و چنان غرق تماشا بودم که نفهمیدم چه می کنم...»
آل احمد از تحصیل کرده های پرورده در فرنگ خوشش نمی آمد، همه را «غرب زده» می پنداشت، بی لطفی او به این جماعت زبانزد همگان بود و برای تحقیر و سرکوفت آنها در هر فرصت سر از پا نمی شناخت. میانه ما در سالهای بعد، بخصوص در زمانی که من سرپرست بخش نگارش اداره روابط عمومی کنسرسیوم نفت بودم و او به مأموریت جنوب فرستاده شد و «در یتیم خلیج، جزیره خارک» را نوشت، خیلی بهتر شد.»
حسن کامشاد


منبع:

1399/10/08
13:19:34
5.0 / 5
1098
تگهای خبر: زندگی , كتاب , گل
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۱ بعلاوه ۳
عطر و تن
atrotan.ir - حقوق مادی و معنوی سایت عطر و تن محفوظ است

عطر و تن

عطر و اودکلن و لباس مردانه و لباس زنانه